داداش این پیج ما رم تبلیغ کن
بعد از یک پروژه خیلی عادی و معمولی که با هم آشنا شدیم:
او : داداش بی زحمت بیا این پیج ما رم تو اینستات تبلیغ کن
من : تو که میدونی پیچ اینستای من نسبتا شخصی هست . معمولا فقط اطلاع رسانی مقاله های خودم رو میذارم توش.
او : میدونم داداچ (منظورش داداش بود) ولی اینم چیز خاصی نیست که ؛ تبلیغ یه پیج مانتو فروشیه. گفتم بجای اینکه پول بدم الکی ، بدم رقیفم این کارو کنه. (غلط تایپی نیستا ! به جای رفیق گفت رقیف !)
من : [چیزی نگفتم از شدت تعجب . فقط نگاه کردم]
او : بیا ببین عکساشو . [گوشیش رو داد دست من]
من : [اینقدر پیچش چرت و پرت بود که داشتم بالا میاوردم . نه یه عکس حرفه ای نه توضیحات حرفه ای نه حتی کوچکترین نکته ای که باید برای پیج فروش محصولات رعایت کرد … هیچی ]
او : [قاعدتا با وقاحت تمام] پس بی زحمت امشب ساعت 9 بذارش توو پیچ . دمتم گرم خیلی باحالی به مولا.
من : ببین عزیزم ! اولا اینکه تبلیغ پیج مانتو فروشی توی یه پیج شخصی عکاسی بیهوده ترین کار ممکنه ؛ چون شک ندارم حتی یه جوراب هم نمیتونی باهاش بفروشی چه برسه به مانتو . ثانیا پیج شما به هیچ وجه خصوصیات یک پیچ استاندارد برای جلب اعتماد مشتری رو نداره . نه شماره ای برای تماس ، نه عکس های اختصاصی حرفه ای ، نه توضیحاتی که مخاطب رو برای خرید قانع کنه و نه پاسخگویی به کامنت هایی که ازت سوال پرسیدن . ثالثا سیاست کاری من این نیست که چیزی غیر از مقاالات و محصولات خودم رو توی پیج شخصیم بذارم چون اعتماد مخاطبم رو از دست میدم. رابعا کار من تبلیغاته و قاعدتا مجانی کار نمیکنم . همونطور که توی مجانی به کسی مانتو نمیدی. خامسا یه توصیه بهت میکنم ؛ اینستاگرام بستر مناسبی برای فروش محصولاتت نیست . برو سمت ساخت یه سایت …
او : [حرفامو قطع کرد] میدونم داداش ولی بی زحمت حالا این یه بارو برا ما بذار …
من [حرفشو قطع کردم] به هر حال خیلی خوشحال شدم ؛ همیشه موفق باشی . خداحافظ [محل رو ترک کردم]
میدونید ! بعضیا ذاتا شعوری برای داشتن ندارن . منطقی حرف زدن با عده ای میتونه بیهوده ترین کار دنیا باشه . در این جور موارد باید براش آرزوی موفقیت کنید و خداحافظ !